اونروز که تا رسیدیم خونـه فقط کیر مردارو از رو شلوار نگاه مـیکردو از کیر ی کـه خورده بود تعریف مـیکرد و با مردای دیگه هیز بازی مـیکرد. تند تند تلنبه میزد هردوتامون خیلی تحریک شده بودیم و زیـاد کنترلی رو کارامون نداشتیم ، تند تند تلنبه میزد وقتی رفتیم سوار ا بشیم یـه مرد کـه چند باری دیده بودمش منتظر ا بود. تند تند تلنبه میزد بهش سلام کرد اونم جوابشو داد. من بـه گفته بودم کـه فقط جلو غریبه ها از این کارا ه ولی انگار کنترلش دست خودش نبود. و با وجود اینکه جا زیـاد بود ولی خیلی نزدیک بـه پسره وایساده بود. زیرطوری کـه پسره نشنوه گفتم بیـا اینورتر وایسا. بلند گفت ساکت شو و با یـه لبخند ی یـه نگاه خریدارانـه بـه پسره انداخت و کونشو چسبوند بهش پسره منو نگاه کرد و خودشو کشید عقب گفت نترس این کـه مرد نیست کاری نمـیکنـه!
این حرف اونم جلو همسایـه؟!! دیدم مثل اینکه فایده نداره خیلی پررو شده و باید یـه کاری م که تا زندگیم خراب نشده. مـیدونستم الان حشریـه برا همـین اینجوری مـیکنـه و هرچی بگم وضع بدتر مـیشـه گفتم عزیزم بیـا بریم مزاحمشون نشو و پیـاده شدیم. همـینکه رفتیم داخل لباساشو درون اوردمو کردمو شروع کردم محکم تلنبه زدن. مـیگفت ارومتر چرا وحشی شدی؟ ولی داشت حال مـیکرد خلاصه حسابیشو گاییدم و وقتی ارضا شد منم با چند که تا تلنبه ابمو اوردمو ریختم رو شکمش.
گفت اممممم عزیزم خیلی حال داااااد ممنووووون امروز خیلی خوش گذشت. گفتم ساکت باش کـه دیگه دوستت ندارم خیلی نامردی
یـه دفه قیـافش عوض شد چشاش پر اب شد گفت چی شده چرا عصبانی شدی؟ گفتم اصلا نمـیخوام صداتو بشنوم خفه شو
شروع کرد اشک ریختن، دلم بحالش مـیسوخت ولی لازم بود. خیلی منو دوست داشت ولی وقتی حشری مـیشد مثل مستها کنترلشو از دست مـیداد. گفت منو ببخش هر کاری کردم غلط کردم ببخشید تورو خدا من طاقت ندارم تورو ناراحت ببینم . گفتم امروز زیـاده روی کردی ناراحتم کردی
گفت دیگه این کارو نمـیکنم فقط بگو کـه دوسم داری، منم رفتم بغلش کردمو بوسیدمش گفتم عزیزم وقتی یـه چیزی بهت گفتم درست انجام بده و بیشتر از اون جلو نرو، الان هم جلو همسایـه اونکارو کردی دیگه حق نداری جلو غریبه هم پررو بازی درون بیـاری ها فهمـیدی؟ گفت چشم هرچی تو بگی. اصلا از اولشم دوست نداشتم اونجوری باهات صحبت کنم. اونروز گذشت و یکم ترسیده بود و تا چند روز حرفی از بیرون رفتن نزد که تا شد پنجشنبه. شبش عروسی داداش شـهلا بود. گفت عزیزم واسه امشب چی بپوشم؟
گفتم 2 3 که تا نشون بده ببینم چی داری، اونم چند که تا از لباساشو ورداشت گفت اینا قشنگن. یکیشون سیـاه و کوتاه بود و دکلته بود و تنگه تنگ، دومـیش صورتی بود و چند تیکه پارچه بود که تا کف پاش ولی ازبه پایین از هم باز شده بود و وقتی راه مـیرفت هردوتا پاش که تا نزدیک شرتش مـیوفتاد بیرون! سومـیش یـه لباس پلنگی بود کـه از بالا دو که تا بند خیلی نازک داشت و قسمت خیلی زیـادی از هاش بیرون بود و پشتشم که تا نزدیک خط کونش بود و خیلی هم تنگ بود. قسمت کونش خیلی تنگ بود و تا 4 انگشت زیرش بودولی روی رونش چاک داشت کـه وقتی مـینشست خط کناری شرتش معلوم مـیشد. گفتم این پلنگی کی گرفتی کـه من ندیدم؟ گفت حدود 2 هفته پیش کـه با شـهلا رفتیم بیرون خ واسه عروسیشون. گفتم بعد مـیخوای اینو بپوشی؟
گفت هر چی تو بگی مـیپوشم شوهر گلم. گفتم باشـه همـینو بپوش گفت فقط چون کونم گندست نمـیتونم شرت بپوشم چون باعث مـیشـه چاکش باز بشـه و شرتم معلوم بشـه کـه زشته. گفتم باشـه نپوش. هم طبق معمول نپوشید چون پشت لباس باز بود. لباسو پوشید و زیرش هم فقط یـه جوراب شلواری رنگ پا پوشید. لباسش اونقد نازرم بود کـه هاش دائم مـیلرزید و موقع راه رفتن هی کونشم مثل ژله مـیلرزید!! گفتم بـه شرطی مـیزارم اینجوری بیـای کـه قول بدی دست از پا خطا نکنی ها. چون اونجا اکثرن اشنا هستن و تابلو مـیشیم ها. گفت من هیچ کاری نمـیکنم خیـالت راحت. گفتم نگات کنن یـا ناغافل دست بزنن بـه اشکالی نداره ولی نبینم خودت بیفتی دنبالشون یـا کرم بریزی ها. گفت چشم عزیزم هرچی تو بگی.
اماده شدیم و رفتیم سمت ادرسی کـه داده بودن. خیلی ارایش کرده بود و موهاشم داده بود یـه طرف و مطمئن بودم امشب مـیکننش. عروسی تو یـه باغ بیرون شـهر بود. بلاخره پیداش کردیم . رفتیم داخل چقد مـهمون داشتن!! زنو مرد قاطی داشتن مـییدن و حال مـی خیلی عروسی باکلاسی بود یـه خواننده خوشکلم اورده بودن کـه خیلی باحال مـیخوند. تقریبا همـه لباس پوشیده بودن ولی تو اون لباس با اون کفشای پاشنـه بلند خیلی جلب توجه مـیکردو همـه خیره نگاش مـی. یـه قسمت کـه مخصوص بود شـهلا و شوهرشو دیدیم کـه دارن مـین ما هم یـه گوشـه وایسادیم نگاشون مـی کردیم. شـهلا یـه لباس بلند سفید پوشیده بود کـه خیلی تنگ و نازک بود و پاهاشمعلوم بود حالت توری داشت پایینش. سیـا انگار مست بود چون داشت کونشو مـیمالید موقع . شـهلا مارو دید و دست سیـا رو کشید اومدن طرفمون.سیـا با من روبوسی کرد و گفت خیلی خوش اومدین چرا انقد دیر رسیدین!! شـهلا هم و بغل و شروع کرد ازش تعریف بعد هم با من دست داد. م با سیـا دست داد. سیـا گفت خیلی خوشکل کردی ها مراقب خودت باش و خندید، شـهلا گفت ببخشید مسته منظوری نداره و همراه رفتن. سیـا بـه من گفت زنت خیلی تیکه شده ها و همـینجوری کونشو نیگا مـیکرد! دیدم مسته مسته گفتم اره مثل زن تو خوشکل شده، حالا بیـا بریم برام گیر بیـار. رفتیم یـه جا نشستیم و چند پیک زدیم منم کم کم گرم شدم. و شـهلا هم اومدن نشستن پیشمون. سیـا رو بـه گفت مـیخوری بریزم برات؟ گفت نـه دوست ندارم، اونم دوباره واسه من ریخت. یکم کـه مست شدم گفتم پاشو بریم بیم و همراه رفتیم وسط کلی یدیم . همـه اون وسط چشمشون بهو هیکل بود منم کـه از دیدن لرزش هاش و چرخش کونش راست کرده بودم دستمو گذاشته بودم رو کونش و مـیمالیدمش اونم خوشش مـیومد هیچی نمـیگفت. همـه سعی مـی یـه جوری خودشونو بـه اون کونش بمالن. گفتم من نمـیتونم سرپا وایسم مـیرم مـیشینم تو ب، گفت باشـه و رفتم یـه گوشـه نشستم مشغول دید زدنش شدم. هی مـیرفت وسط جایی کـه شلوغ باشـه. نور هم بود و گاهی تاریک مـیشد و حسابی تو اون تاریکی و مـی کـه دیدم سیـا رفت و نزدیک شروع کرد یدن و کم کم چسبوند بـه ولی خودشو جدا کرد و بهش چشم غره رفت. بعد 2 3 که تا تلاش دیگه برا و چسبوندن بـه کونش دیگه و ول کرد و اومد پیش من نشست. گفت چیکار مـیکردی منم خودمو زدم بـه مستی گفتم انقد خوردم کـه تو اسمونام گفت پاشو یـه دور بزنیم گفتم نمـیتونم خیلی خوردم . گفت بعد کلید ماشین رو بده برم این کیفو بزارم تو ماشین. سوئیچو دادم و رفت
اون کـه رفت منم افتادم دنبالش. دیدم رفت دستشویی و وقتی اومد بیرون جوراب شلواری تو دستش بود و داشت تو کیفش جا مـیکرد. اونو چرا دراورد؟!!! حتما نقشـه ای داشت. ماشینا قسمت جلویی باغ بودن و اونجا خیلی خلوت و تاریک بود. همونطور کـه مـیرفتم دنبالش حواسم بود کـه منو نبینـه. رفت و کیفو گذاشت تو ماشین. هنوز چند متر دور نشده بود از ماشین کـه رسید نزدیک یـه پژو کـه یـه پسره داخلش بود. . پسره که تا و دید پیـاده شد گفت شـهین خانوم کجا با این عجله اول نشناخت چون جاش تاریک بود بعد کـه نگاه کرد گفت ا علی تویی؟ (علی برادر کوچیکه شـهلا بود) و رفت جلو و باهاش دست دادو روبوسی کرد. گفت از وقتی شوهر کردی عجب کوسی شدی ها دیگه مارو نمـیشناسی؟ گفت من همـیشـه بودم، اتفاقا خیلی هم دلم برات تنگ شده مخصوصا واسه علی کوچولو. علی گفت دیوونم کردی بیـا بریم اونور کارت دارم. گفت علی الان نـه بزار برم شوهرمو مستترش کنم بعد مـیام. گفت نمـیزارم حداقل فعلا یکم برام بخور. من پشت یـه ماشین قایم شده بودم. دیدم جلوش زانو زد و شروع کرد کیرشو خوردن و علی هم خیلی مراقب بود کـه ارایش و موهای خراب نشن. من یکمنگاه کردمو فوری برگشتم سر جام. این زن ما اصلا تو خونش بوده و پیش من انقد خودشو مثبت نشون مـیداد!! اونجور کـه بوش مـیومد با علی هم ارتباط داشته قبلا. بعد 10 دقیقه دیدم اومد و کلیدای ماشین رو داد. یکم نشست پیشم، دستمو گذاشتم رو پاهاش و رونشو مالیدم و اصلا بـه روی خودم نیـاوردم کـه پاهاش ه دید اصلا تو باغ نیستم و حسابی مستم گفت من مـیرم پیش شـهلا جونم با عروس دومادم چند که تا عمـیندازم. گفتم من نمـیام تو برو. رفت پیش شـهلا و یکم خندیدن بعدم رفتن واسه و همراه علی مشغول شد. انگار داشت با زنش مـیید همچین دستشو گذاشته بود رو کونشو مـیمالیدش م هاشو واسش مـیلرزوند. علی و ول کرد و به یکی زنگ زد بعد 20 ثانیـه رفت و در گوش یـه چیزی گفت و رفت و م بعد چند دقیقه راه افتاد سمت یـه گوشـه پارک کهی نمـیرفت اونجا چون خیلی خلوت و تاریک بود. تو اون تاریکی افتادم دنبالشون. علی وسط درختا منتظرش بود و باهم رفتن. مـیگفت چی نشونم مـیدی؟ گفت بریم دوست مو نشونت مـیدم. گفت باشـه حین رفتن هم دستشو گذاشته بود روو مـیمالیدش. لباسشو کشیده بود بالا و و مـیمالید هی مـیگفت نکن یکی مـیبینـه، دوست ت ببینـه عصبانی مـیشـه ها گفت نترس نمـیبینـه. رسیدن بـه یـه اتاقک کهنـه گوشـه باغ کـه مثل انبار بود. داخلش با یـه نور ضعیف روشن شده بود ولی که تا نمـیرسیدی نزدیکش نمـیدیدی بخاطر درختا. علی درون و باز کرد و و فرستاد داخل خودشم دنبالش رفت. پنجرش شیشـه نداشت و صداشون مـیومد. یـه پسر خوشتیپ اونجا بود و به سلام داد. گفت علی این کیـه. علی بغلش کردو گفت رضا پسر عمومـه. کـه تجربه با غریبه هارو داشت حسابی ترسید گفت اون چرا اینجاست؟ من برمـیگردم. علی گفت کونتو دیده عاشقت شده منم از براش گفتم و الان اومده حرفامو بهش ثابت کنم. گفت نتمرد جیغ مـیکشم ها، علی گفت شـهین ضد حال نزن دیگه هزار بار اون کونتو گاییدم اینبارم روش دیگه چرا ناز مـیکنی. گفت الان شوهر دارم بفهمـه طلاقم مـیده و خواست بره کـه علی گرفتش گفت اگه شوهرت غیرت داشت کـه اینجوری بدون نمـیومدی وسط. الانم شوهر ت اونجا افتاده و خبر نداره کـه و داره بگا مـیره.بعدم لباشو گذاشت رو لباش . لباسشو کشید بالا و کونش افتاد بیرون و رضا کیرشو کـه حالا لخ کرده بود گذاشت رو کونش و کـه دید فایده نداره سکوت کرد.علی شروع کرد بـه خوردن پستوناش. رضا هم زانو زده بود داشت کونشو مـیلیسید. خیلی تو کف کونش بود.م قنبل کرده بود و مـیگفت مو بلیس
علی موهای و گرفت تو دستشو کیرشو اورد بیرون کرد تو دهنش، قنبل کرده بود و داشت کیر گندشو مـیخورد. بعضی وقتا مـیرسید بـه حلقش و اوق مـیزد اما علی بی تفاوت تو دهنش تلنبه مبزد. رضا بلند شد یـه تف زد رو کیرشو یـه دفه کیرشو فشار داد تو و تا اخر فرو کرد خاست چیزی بگه ولی علی کیرشو فشار داد تو دهنش و نذاشت چیزی بگه داشت دستوپا مـیزد معلوم بود درد داره. پسره خیلی دیوونـه بود و تند تند تلنبه مـیزد و با سیلی کونشو مـیزد! لمبرای کونش قرمز شده بود و جای سیلیـهاش مـیموند!! علی کیرشو کشید بیرون شروع کرد بـه التماس کـه مردم تورو خدا بگو دربیـاره کونم جر خورد ای ای ای درد دارهههه
علی گفت خفه شوهر دفه کـه مـیکردمت همـینو مـیگفتی. بعدم یـه پارچه رو زمـین پهن کردو و برد بـه شکم روش دراز کرد و خودش رفت نشست رو پاهاش. پاهاشو جفت کرد بعد کونشو بـه دو طرف باز کردو کیرشو فشار داد تو کونش. التماس مـیکرد مـیگفت اینجوری نکن درد داره اووووف ای ایییییی و گریـه مـیکرد.رضا اومدو جلو نشست و موهاشو کشید کـه صورتش بیـاد بالا و کیرشو گرفت جلو صورتش. گفت کثیفه رضا من نمـیخورم. رضا گفت خفه شوو کیرشو بزور کرد تو دهنش. هی اوق مـیزد نزدیک بود بالا بیـاره کـه یـه دفه رضا ابشو تو دهنش خالی کرد، و مجبورش کرد همشو بخوره. علی همچنان داشت تو کونش تلنبه مـیزد. چیزی نمـیگفت و فقط گریـه مـیکرد.
رضا گفت علی این شوهر هم داره؟ گفت اره معلومـه طرف بی غیرت و ه کـه همچینای گرفته
رضا: تند تند تلنبه میزد کونش عالی بود بـه عمرم همچینخوش فرمـی نکرده بودم عالی بود.
علی: قبل اینکه شوهر کنـه هر هفته خونـه شـهلا ازمـیگاییدمش برا همـینـه کونش انقد گندست.یـادته چطور کونتو مـیگاییدم؟
بعدشم کل ابشو خالی کرد تو کونش و چند ثانیـه همونجا نگه داشتو بعد کیر کثیفشو کشید بیرونو مجبورش کرد بخوره و براش تمـییز کنـه. گفت رضا اینجوری نگاش نکن همـیشـه دوست داره همـینجوری نش و مثلها باهاش صحبت کنن
کیرشو خوردو بلند شد کونشو با یـه تیکه پارچه کـه اونجا افتاده بود تمـیز کردو یـه زره کونشو مالید کـه دردش بهتر بشـه بعدم لباسشو داد پایین و خودشو مرتب کرد و اومدن بیرون. معلوم بود خیلی حال کرده اما هیچ حرفی نمـیزد مثل اینکه عذاب وجدان داشت!!! علی مـیگفت 6 ماه بود نکرده بودمت خیلی چسبید. هیچی نگفت و وقتی رسیدن مستقیم رفت دستشویی کـه دهنو کونشو تمـیز کنـه. منم از یـه سمت دیگه رفتمو نشستم. بعد بیست دقیقه اومد گفت سلام چطوری بهتر شدی؟ گفتم اره الان خوبم. کجا بودی شـهلا دنبالت مـیگشت؟ گفت رفتم دستشویی بعدشم کـه داشتم عروس دومادو نگاه مـیکردم. نشست پیشم و لپشو بوس کردم گفتم قربونت برم خوش مـیگزره؟ گفت بد نیست ولی کاش مست نمـیکردی اصلا نیدیم با هم. گفت خوب پاشو الان بریم مستی از کلم پریده. دیگه که تا اخر عروسی از من جدا نشد
ادامـه دارد...




[همسر خوش هیکل من ( داستان ارسالی از یک زن و شوهر ) 8 ... تند تند تلنبه میزد]

نویسنده و منبع: persian slave | تاریخ انتشار: Thu, 07 Feb 2019 20:37:00 +0000